-وقتی باهات حرف می زنم به من نگاه کن. واقعا کارت عاقلانه نبود. تو ۶ ساله ای و من روی قولت حساب می کردم.تو گفتی مواظب هستی اماحتی سعی نکردی. میگم به من نگاه کن وقتی حرف می زنم.خدای من مرد گریه نمی کنه. خیلی خب تو نفهمیدی و اون اتفاق افتاد. شاید باید بهت می گفتم این دوتا با باربی یه فرق هائی هم دارن . به هر حال تو یه خواهر دیگه داری و دلم نمی خواد مثل نگین چشمشو در بیاری.صدای فین فینتو نشنوم ٬برو دستات رو بشور و اون چنگال رو هم ٬حالم از بوی خون به هم می خوره.
اینکه پسره با چنگال چشم نگین رو در آورده باشه فاجعه است... و اینکه مادره بیشتر از اینکه نگران چشمی که سر چنگاله و نگینی که معلوم نیست داره چیکار می کنه به فکر مرد بودن پسره و تمیز شدن چنگاله باز هم فاجعه است... اما با تمام اینها... این اتفاق به این مهمی چنان خوب و بدیع روایت می شه که آدم فکر می کنه به جای اندیشیدن به عمق فاجعه که گویی این روزها عادی شده است... نوشته رو بارها و بارها بخونه و بی خیال فاجعه و این حرفها... از اتفاقی که ممکنه هر هزار سال یک بار پیش بیاد و هزار سال هم طول بکشه تا به ذهن یک نفر بیاد و اینجا نوشته بشه ولی الان اتفاق افتاده و نوشته شده است در کمال آرامش نهایت لذت را ببرد...
نمی دانم چرا... و می دانم که نباید... اما به همان نسبت که از کار عجیب پسره لذت بردم... از رفتار خونسرد و شاید غیر منتظره مادر هم خوشم آمد... یا شاید دلیل آن برخورد غیر منتظره و بدیع نویسنده با اتفاقاتی از این نوع است که به تعداد زیاد در اطرافمان بوجود می آیند و ما طبق عادت رفتاری تکراری و احساساتی و بعضا برای رفع تکلیف در برابر آنها از خود بروز می دهیم...
خلق یک موقعیت که در آن مادری با خونسردی مشغول تربیت پسرش می باشد... در حالی که پسر در حال گریه... چنگالی خونین در دست دارد که چشم نگین را که از حدقه در آورده بر آن قرار دارد... محشر بود...
ببین خیلی سخته تو توی هر شرایطی بخوای وظیفه ات رو خوب انجام بدی.ولی باید انجام بدی.
ما را چه می شود... گویی نمی دانیم... اما وقتی نطفه کودکانمان آنگونه شکل می گیرد... باید هم اینگونه با چنگالی در دست بازی کنند... و باید هم شبیه به آن سرباز متجاوز در پایان با لبخندی بر لب دور شوند... و اگر نهایتشان هم مردن در گوشه ای از همان میدان جنگ ناخواسته باشد تعجبی نخواهد داشت...
با تمام اینها... این نوشته را خیلی دوست داشتم... و از خواندنش لذت بردم... عالی بود صحرا