تمامگی

دستم رو کشیدم روی موهاش

و پیشونی اش رو بوسیدم

چشم ها و گونه اش رو بوسیدم

باز هم.

و دوباره .

نزدیک گوشش خیلی آروم که ناراحت نشه گفتم نمیشه دیگه مال من باشی.

صحبتی نکرد

حرکتی هم.

تمام بدن برهنه اش رو نگاه کردم              حفظ کردم

تمام بدن برهنه اش را گریه کردم.

نوزاد کوچولوی من فقط نفس نمیکشه .  

 

نظرات 2 + ارسال نظر
دانیال شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:56 http://www.bibazgasht.blogsky.com

کاش نمی گفتی به او... هر چند آرام... کاش می گذاشتی با آرامش به نفس نکشیدنش ادامه دهد...

کتایون یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 16:31 http://katamooz.blogfa.com

غافلگیر کننده و زیبا بود. ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد