گناهکاران

از صبح 8 مرتبه استفراغ کردم تقریبا هر بار که سعی کردم چیزی بخورم. تمام مدت تهوع دارم بابت هر چیزی که احساس کنم ممکنه بوی خاصی داشته باشه.

گاهی یه چیزی محکم گلوم رو میگیره . دلم می خواد  یکی پیشم باشه.خانم صدیقی میگن بار اول طبیعیه ،هنوز به مامان هم نگفتم ، بهرام میگه زوده که شلوغش کنه.یک ربع پیش زنگ زد که واسه ناهار جوجه می گیرم.گفت چون چربی نداره شاید حالم رو به هم نزد.تنها چیزی که میل دارم بستنی وانیلیه که گفت ترتیبش رو می دم .

خانم صدیقی آمدن و توی سرمم دارو تزریق کردن ،اشکم رو که دید دوباره گفتن : راحت باش عزیزم . طبیعیه.

خنده ام میگیره . اینکه یک زن 24 ساله جای سپری کردن دوران بارداری ، روز دوم شیمی درمانی اش رو  بگذرونه، طبیعیه؟

خانم صدیقی 17 ساله تو بخش کانسر کار میکنن و میگن طبیعیه.

نظرات 9 + ارسال نظر
بوف بصیر پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 13:02 http://boofbasir.persianblog.com

هر چه در صفحه اصلی باقی مانده بود، خواندم. مینی مال نوشتن نیاز به خلاقیت زیادی دارد و این پرکاری حاکی از آن است که جرقه های زیادی هر روز در ذهنتان می خورد. اما برخی از آن ها به نظر بسیار شخصی می رسند طوری که انگار مخاطب به فراموشی سپرده شده باشد. البته شاید من نفهمیده ام. کسی چه می داند؟

غریبه پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 19:27 http://www.matroud.com

طبیعی بودن یا نبودنش مهم نیست. مهم تو هستی...

حمید پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 20:16 http://hamid-benam.blogfa.com

امیدوارم منظورت خودت نباشی. با وجود اینکه نمی شناسمت و بار اولی است که به وبلاگت سر می زنم.

فرانچسکو پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 23:37 http://www.bibazgasht.com

وقتی اتفاقی که خبر از خلق یک زندگی تازه می دهد از نظر ظاهر بیرونی و علایم می تواند به واقعه ای که نوید زودهنگام مرگ است این چنین شبیه باشد که تا یک خط مانده به آخر نتوان تشخیص داد که راوی داشته از یک فاجعه تلخ سخن می گفته و نه از یک واقعه شیرین... باید گفت که شاید به قول خانم صدیقی در این این زندگی همه چیز و هر اتفاقی طبیعی باشد... اما گویی از خود این زندگی غیر طبیعی تر وجود ندارد...

برف جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:26 http://www.giggle1973.blogfa.com

عجب تضاد دریافت و نتیجه ای.

شب نویس شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 18:30 http://shabnevis.com

ای نامرد. داشتم فکر میکردم حاملگی خب طبیعیه دیگه چقدر راوی مثل زنای حامله آه و ناله داره که دیدم رو دست خوردم. خوشت میاد کسی رو دست بهت بزنه؟

هامون و مهدی سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:49 http://khaneie-ashena.persianblog.com

سلام خوبین شما ؟......خوب شاید به نظر خیلیا طبیعی به نظر برسه یکم نگاه کن به اطراف به شهر دیگه خیلی چیزا طبیعی شده.....

آرین دینازاد یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 23:57 http://1001rooz.persianblog.com

حالا جوجه کبابه بی استخون بود یا با استخون..خب داستان با این ترتیب آدم رو به این فکر می ندازه که لابد زایمان اون ویار قراره از تو مغز نویسنده بزنه بیرون....

لاله دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 http://laleh66.persianblog.com

صحرا جون، نمی دونم چرا وقتی به روز می شی کنار اسمت ستاره نمی آد؟ واسه همین متوجه به روز شدنت نمی شم. وقتی هم که می آم بهم شک وارد می شه. به هر حال سوژه هات خیلی برام جالبه. موفق باشی عزیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد