- به خاطر روابط بی در و پیکرم 12 سالی هست قرص ضد بارداری مصرف می کنم.
- تو 13 سالگی بهم تجاوز شد به مامان حتی نگفته ام.
- خط چشم تیره ام واسه اینه که اصلا مژه ندارم. مصنوعی می گذارم.
- تو 8 سالگی با هم کلاسی ام گنجشک می زدیم. یه بار چشمش رو کور کردم.
- تالاسمیه مینور هستم.
- 27 سالمه ، تا حالا یه خواستگار درست و حسابی نداشتم ، از این به بعد هم بعیده.
- همه اتود هایی که برای طرح جلد مجله رفیعی کار کردم به خاطر افتضاح بودن رد شد.
- برای جراحی بینی ام 900 تومن از سعید توکلی گرفتم و ندارم تسویه کنم.
- از برنامه قرار دادی که با شرکت بستم 6ماه عقبم . اگه تا 2 ماه دیگه جبران نشه 10 میلیون چک رو می
- گذارن اجرا .
- تو گزینش استخدام شرکت رد شدم ، با بیکاری هم نمیشه بسازم.
- مو هامو تیفوسی کوتاه کردم و اصلا بهم نمی یاد.
- سال پیش ارشد قبول نشدم ، امسال هم همینطور . فکر نکنم هیچ وقت دیگه هم.
- 4 کیلو هم اضافه وزن دارم.
همه این چیزهایی که شنیدی فوق العاده نیست ، می دونم . چیزی که می خوام اینه:
وایسی روبروم ، شونه هامو محکم تکون بدی بگی مهم نیست ، من درستش می کنم .
حواست هست چی میگم : فقط بگی، همین.
پ.ن : کات.
سلامی گرم خدمت دوست عزیز و گرامی
اگر به فکر آینده ای روشن هستی و اگر به فکر ثروتمند شدن هستی بیا و به ما بپیوند بدون هیچ هزینه ای فقط با تلاش و کوشش شماست که خودتان را به اوج قله های ثروت می رسانی .
قدمهای ثروتمند شدن
1- خواندن دقیق مطالب وبلاگ
2- ثبت نام رایگان شما
3- تلاش و کوشش بی دریغ شما همراه با پشتیبانی و کمک و مساعدت ما تا کمتر از 6 ماه به آنچه می خواهید می رسید به شرط اینکه این تلاش مداوم و روزی حداقل 3 ساعت ادامه یابد .
بای
به امید موفقیت شما که موفقیت ما در گرو موفقیت شماست
بیا با من که تا اوج رفیع قله های عشق بتازیم
به من یه سر بزن
تنهای تنها
شونه هات از بس محکمه، نمی تونم تکونشون بدم، حالا تو باید بگی مهم نیست و خودت درستش کنی. حواست هست چی میگم. وقتی می آیی که باید بیایم. کاش همیشه قدر آمدنت را بدانم.
سلام .من پنجرها م نیمه باز است هنوز.تا تو بیایی
مهم نیست ، من درستش می کنم ...می فهمی..من درستش می کنم...اصلا مهم نیست...قرصم نخوردی نخوردی...کارم نکردی نکردی...هواست هست...هیچ مهم نیست..
باور کن هیچکدامشان مهم نیست... و به قرار زیر می توان تمامشان را در درست کرد... به همین سادگی... اینم راههای پیشنهادی :
اولیش : خوشبختانه به دلیل عدم وجود * در * و حضور قابل ملاحظه * پیکر * ٬ مطمئنا تا به حال به تنها بیماری نجات بخش انسان یعنی ایدز دچار شده اید و اگر کمی صبر کنید خودش همه چیز را درست خواهد کرد .
دومیش : خیلی صادقانه برو پیش مامان و راز ی را که چهارده سال مخفی نگه داشتی رو بهش بگو ٬ اونم تو یه مهمونی با حضور تمام فامیل . مطمئنا مادر لبخندی خواهد زد و به داشتن همچین دختر راز نگهداری افتخار خواهد کرد... البته نگو که طرف یک چشمش کور بوده... افت داره...
سومیش : نداشتن این چند تار مو که غصه نداره... مژه مصنوعی داشتن بهتر از چشم مصنوعی داشتنه... من یه نفرو می شناسم که یه بار با همکلاسیش رفته بوده گنجشک کشون... بعد همکلاسیه یه سنگ پرت می کنه سمت گنجیشکه... گنجیشکه سنگو می بینه و جا خالی می ده و سنگه مستقیم می ره تو چشم اون یه نفر... حالا دربه در داره دنبال اون همکلاسیه می گرده و می خواد تمام مژه هاش رو بکنه... شاید هم تا حالا مژههاش رو کنده باشه... بقیه کارای دیگه اش رو نمی دونم...
چهارمیش : این مشکل که ربطی به تو نداره... یه چیزیه بین گنجیشکه و اون همکلاسیه ٬ خودشون یه جوری حلش می کنن... اما تا اطلاع ثانوی به جاهای خلوت نرو... آدمیه دیگه...
پنجمیش : با یه ماژور ازدواج کن ٬ میانگینش صفر می شه... ببتهوون که خدای گام مینور و ماژور تو موسیقیه ٬ حاصل یه همچین ازدواجیه... البته از نوع کورکورانه اش... می دونی که چرا...
ششمیش : خوب این که طبیعیه... آدم درست و حسابی که خواستگاری نمی ره و زن نمی گیره... اونی هم که میاد خواستگاری محقققققا درست و حسابی نیست... البته تا ۹۷ جا داری... شاید شاید جمع این اضداد محقق شد...
هفتمیش : لیاقت نداشتن... که قدر و ارزش این افتضاحات رو ندونستن... خودم صبح مجله شون رو تو دکه روزنامه فروشی دیدم... بدبختا بدون جلد چاپش کرده بودن... فکرشو بکن... یه مجله بودن جلد... ولی خدایش ببین طرحات چی بودن که رفیعی حاضر شده قید جلد مجله رو بزنه و بدون جلد چاپش کنه...
هشتمیش : می گن توی بعضی از پولها موش دویده... مطمئنا این ۹۰۰ تومن هم همین حکایت رو داره ٬ براش یه تله موش بخر تا دیگه دلش به حال دماغ پینوکیو یی و شرکی کسی نسوزه... البته می تونستی به جای جراحی از یه فرغون استفاده کنی... می دونی که کاربردش چیه...
نهمیش : این یکی خیلی ساده است... برو یه لامپ صد وات سالم بخر...
دهمیش : اگه تموم اون شاهکارایی رو که اون پایین نوشتی و این خوشبختی هات رو که اینجا نوشتی رو براشون تو گزینش گفته باشی... برو خدا رو شکر کن که زنده ای... یه زنده بیکار به هزار تا مرده سرکار می ارزه...
یازدهمیش : این یکی رو بهش دست نزن که خیلی بهت میاد... همش تلقینه... فقط یه مدت سراغ آیینه نرو... جایی هم آفتابی نشو...
دوازدهمیش : مشکل از برنامه خوابته... سال پیش که روز کنکور خوابت برد و به امتحان نرسیدی... امسال هم که سر موقع رسیدی ٬ سر جلسه امتحان خوابت برده بود... اما مطمئنا با این پیشرفت تدریجی برنامه خوابت سال دیگه این مشکلا رو نداری... و قبول می شی... البته اگه موقع برگشتن ٬ پشت فرمون خوابت نبره و نری ته دره...
سیزدهمیش : اینو صبر کن تا برسی به ۴۰ کیلو اضافه وزن... بعد راه حلش خیلی آسونه... با نصف شدن فیزیکی موافقی... ترجیح می دی دوتا ۵۰ تا بشی یا یه ۳۰ تا یه ۷۰ تا... انتخابش با خودت...
دیدی همش درست شد... هنوز هم می گم مهم نیست... و میشه درستش کرد... ولی بدون تکون دادن شونه ها... می ترسم بیدار بشی و بخوای شروع کنی به نوشتن یه طومار از بدبختی ها...
من می خوام یه چیز دیگه بگم. وقتی اینو می دونی ٬ وقتی منتظری اینو یه نفر دیگه بهت بگه چرا خودت اون یه نفر نمی شی. قدم مهم همینه. ( شعاری که نشد؟)
خوش باش دمی که زندگانی اینست.
( خیام )
وقتی می خواندم حس این را داشتم که شاید با یک سری اتفاقات بد اما تماما واقعی روبرویم ٬ که نه لزوما همه در زندگی یک نفر ٬ که شاید اگر گروهی از انسانها را در نظر بگیریم ٬ تمام این اتفاقات یک به یک برای تمام آنها اتفاق افتاده باشد... یا شاید هر کس که نوشته را می خواند یکی از این اتفاقها با کمی تغییر برایش پیش آمده باشد... در انتظار پایانی برای نوشته نبودم... گو اینکه این اتفاقات مهم هستند یا شاید مهم نباشند... اما وقتی به چند جمله آخر رسیدم و خواندم و نفسم حبس شد ٬ فهمیدم که این اتفاقات عجیب و غریب گویی مهم نبوده اند یا اگر مهم بوده اند هدف نبوده اند...
آنچه که نوشته را از یک وقایع نگاری بیرون می آورد و هدفی متفاوت می بخشد همان چند جمله ایست که در انتها آمده و تمام این اتفاقات سمبولیک را معنی دیگر بخشیده است... آن چیزی که در شاهکارها هم می توانست اتفاق بیافتاد و متن به چنین پایانی مشخص منتهی شود...
چند جمله آخر با آنکه به اتفاق خاصی اشاره نمی کند و گویی در برابر ردیف عجیب اتفاقات بالایی اش خالی می نماید اما ضربه نهایی و شوک را همین چند جمله وارد می کند... که آنچه مهم است که باشد... و آنچه که حضور تلخ تمام این اتفاقات را تحمل پذیر می نماید... تنها حضور بی واسطه نقطه اتکایی است که نه سرسپرده گذشته ها باشد و نه روباه حسابگر آینده ها... فقط باشد در همان لحظه و به خاطر همان لحظه بگوید که مهم نیست و درستش می کنم... فقط بگوید... وبگوید و به زبان آورد... همین یک جمله را... همین را... و دیگر هیچ...
اینا که می نویسی واقعیه؟! یا خالی می بندی؟ فک کنم سنت از 27 کمتر باشه!
فقط تنهائیه که مشکل بقیش فقط گوشه ای از زندگی خوب چند تا از اینارم من دارم .....اضافه وزنمم از ۴ کیلو بیشتره ....ولی خوب مهم نیست هنوز چیزای مهمتری باقی مونده...