نه عزیز گاه به گاه دلم ، دروغگو نیستم . بدجنس هم . خیال باف و بی حوصله حتی.
گاهی همه چیز هم کافی نیست ٬انگار تمام کل همه چیز لزج شده و دستهایم به هیچ کدام بند نمی شود.
عشق واژه حقیریه گاهی که زندگی گند میزنه به همه دلخوشی هایی که دیگه نیست و بودنش همه ی من میشد.
از آن نوشته هاییست که آدم هی می خواد بخوندش ٬ بخودنش ٬ و باز بخوندش... که شیرجه رفته و از عمق پوچ این زندگی همه بیهودگی اش رو در آورده... همشو... از روز اول که به دنیا می آییم تا روزی که شرمونو کم می کنیم... گویی تموم زندگیمون رو خلاصه کرده توی اون کل لزج ٬ که تا می رسی به اینکه ببینی چیست ٬ متوجه می شی که هیچی ازش نمونده... یا شاید هم از اولش هم هیچی نبوده... اونوقته که می فهمی گاهی برای تحمل این زندگی نیاز به دلخوشی های کوچیکی هست که برای لحظه ای هم که شده آدم فراموش کنه که زنده است... و داره این زندگی رو تنفس می کنه... یا نفس نفس می زنه... اما همین زندگی ٬ همین دلخوشی های کوچولو رو هم ازمون دریغ می کنه٬ بی اونکه دلیلش رو بفهمیم و یا بذاره که بفهمیم...
من که میگم .هرچه ازدست رفت .یانشد یا اصلن برخلاف میل.حتا تمام کل همه چیز! بی حکمت نیست .ارکجا معلوم خیر ما درآن نیست .کافی است نسبت ما با همه چیز عوض شود...ایدون باد
می فهمم این را. خوب می فهمم...
خوب گفتید. منم الان لای این گاهیها گیر کرده ام.
عشق؟ چسبناک! سبز! لزج و بوی تعفن گرفته! تمام زندگی رو میریزه به هم!!
و گاهی هیچ چیز هم بس...
اگر قرار بود که دلخوشی ها همیشگی باشه، دیگه عشقی بوجود نمی آمد. همه تو نیاز به یکم احساس دلچسب بودن داره.
سلام مینو
قبول باشه نماز و روزه هات
به من هم یه سری بزن
منتظرم
ببخشید اشتباه شد
سلام
صحرا