بین آخرین قطره ای که می بارد و آخرین قطره ای که شاهدش خواهیم بود به اندازه ابدیت فاصله است... و دلتنگ از اینکه این باران همیشه خواهد بارید... دوباره و تا ابد... با ما و یا شاید بدون ما.....
از اون بیشتر نسیم ملایم بعد از آخرین قطره ها..که آدم رو یاد هوا های دو نفره می ندازه..و پیاده روی و خوردن آش و باقالی و بخار سفید بعد از کلمه های عاشقانه ی توی هوا...
سلام
:: اعلام زمان قرار پاییزه وبلاگ نویسان بلاگ اسکایی ::
بین آخرین قطره ای که می بارد و آخرین قطره ای که شاهدش خواهیم بود به اندازه ابدیت فاصله است...
و دلتنگ از اینکه این باران همیشه خواهد بارید... دوباره و تا ابد... با ما و یا شاید بدون ما.....
دلتنگی من از نبودن قطرست نه اولین و نه آخرین....
سلام.اسم وبلاگت جذبم کرد..گناه کاران..
هر قدیسی گذشته ای دارد..هر گناه کاری آینده ای.منتظرتم ...
نمیدونم صحرا.
همونش هم زیباست اگر در لحظه اش حضور داشته باشی...
کاش باران بجای سقف به در می زد در این سرای بی کسی .من چشمام کورشد و نبارید.
نمی دونم چرا منو یاد این شعر شفیعی کدکنی انداخت؛ آخرین برگ سفرنامه باران این است، که زمین چرکین است.
از اون بیشتر نسیم ملایم بعد از آخرین قطره ها..که آدم رو یاد هوا های دو نفره می ندازه..و پیاده روی و خوردن آش و باقالی و بخار سفید بعد از کلمه های عاشقانه ی توی هوا...
آره ... خیلی چیزا ....
بعید میدونم