کارش که تمام شد چرخید رفت آن طرف تخت ، یک ساعت هست که هنوز پهلو به پهلو می شوم و خوابم نمی برد . فکر و خیال امان نمی دهد.
از سر شب ساعت روی ۹.۲۰مانده .نمی دانم کی مثل عادت شبانه اش بلند می شود برود دستشویی. دست هایم تکه دوزی پیراهن خوابم را لمس می کند و نگاهم خیره می شود به آئینه کاری سقف اتاق و خوشم می آید فکر کنم دوباره.
خر و پفش قطع که شد ٬ بلافاصله بلند شد و نشست لبه تخت ،
بی اینکه نگاهم کند گفت : هنوز بیداری؟
می گویم : هوووووووممممممم.
گفت : هنوز فکر می کنی؟
می گویم : هووووممم.
رفت و بر گشتش عموما 5 دقیقه طول می کشدکه نصفش با صدای سیفون همراه ست.
بالش زیر سرش را پشت و رو کرد و خواست بخوابد که گفت: امشب هم نمی شه بگی به چی فکر میکنی؟
نگاه کردم اول به موهایش که بلند شده بودند و بعد هم به سقف دوباره.
سرش را روی بالش چند بار جابجا کرد و پتو را تا خرخره اش کشید بالا.
پرسیدم : تو . سرت چقدر از کاسه توالت بزرگ تره ؟ می دونی؟
سلام. آخرین پست شما رو که خوندم بمتقاعد شدم باید همه ی پست های شما رو بخونم. احساس خوبی دارم! خیلی زیاد!!!
باید خیلی بزرگ باشد... بزرگ تر از اینکه در تمام این افکار شبانه بگنجد... برای در خود جا دادن این همه گند موجود در این زندگی... پوچی این رابطه... این ابتذال خواسته هایی که از یکدیگر دارند... این عادت شدن رفتارشان در برابر یکدیگر
این روزمره شدن شبهایشان درست همانند روزهایشان... این سوالهای بی پاسخ و این جوابهای سربالا... این خوابهای مرگ و این بی خوابیهای مرگ آور... و هزار و یک چیز اضافه و زائده دیگر... باید این سر... یا هرچه اسمش را بگذاریم٬ خیلی بزرگ باشد... تا جوابگوی این همه آشغال باشد... و بزرگ تر از اینکه در تمام این افکار شبانه بگنجد...
ولی از من طرف می پرسه تو تا صبح چند بار دیگه می تونی... و من به این فکر می کنم که چند بار دیگه چی؟؟ می تونم برم دستشویی یا...و خب بهش می گم سه بار دیگه حد اقل بعد با خیال راحت خوابش می بره..
توالت فرنگی یا ایرانی...؟!
یا شایدم سوال بالکل انحرافیه ...مثلا طرف سر نداره...
ا مای گاد! میزدی سرشو میشکستی یه بارکی؟! من جای راوی بودم تا میرفت و برمیگشت یه چاقو میذاشتم عمودی روی تختش که خوابید از تو سینه ش بزنهب یرون. اصلا یه سنگ میذاشتم بالا سرش و طناب بهش وصل میکردم تا خوابید سنگه بیافته رو صورتش لهش کنه!!! ( دلم خنک شد! ) همه ی این کارا یه سره میکنه قضیه رو و اینقدر به کله ی اونو و کاسه توالت و ازدواج! و اینا فکر نمیکنم. البته اگر راوی زن باشه. و الا مرد باشه من جای اون نمیتونم باشم. دید بهتری و لطیف تری دارم و تازه شباش کلی کار دارم تا صبح و وقت نمیکنم به کاسه توالت فکر کنم. به چراغ خواب با نور آبی فکر میکنم شنیدم آبی با رنگ سفید پوست ترکیبی رویایی میده. یا به دستمال کاغذی فکر میکنم. یا به قژ قژ پایه های تخت یا به یه لیوان شیرموز بالای سرمون یا به سیگاری که لب تخت میشینی و میکشی.
سلام .من که با این چرخش از این پهلوبه آن پهلو خواب را از رو برده ام .......
پس ازدواج اینه.
سلام خوبین ؟....خوب باید دید خودش چی میخواد همه چی هیچوقت یه طرفه نیست بیشتر موقع ها به خودمون بر میگرده.....یا یه فیلم افتادم ( با چشمان کاملا بسته )
قصه تلخی بود ..
سلام٬ باز هم دیر رسیدم٬ اما پرسه راست می گوید.
هنوز فکر می کنی؟
معرکه نوشتی....آپم.خواستی سری بزن.
چرند...