ما آدم های ناراحت کوچولو یک روزمان هم صرف این میشود که صبر کنیم دم دمای غروب یک نفر بیاید ، یک چیز هایی که دلمان هوس کرده روی صورتمان استفراغ کند ، و ما آخر شب برویم همان نزدیکی ها که زیاد هم دور نباشد با خیال راحت گورمان را گم کنیم. و خواب های خوب ببینیم .
این ابتدای حیرانی ست.
ما آدم های امروزی، گورمان را گم کرده ایم حق با توست. اما خواب خوش ندیده ایم در پس این هوسها... باز هم می آم.
آدمها عجیبند
خیلی عجیبتر ما ها که هنوز انتظارات خوب از آدمها داریم...
سلام خوبین ؟....شرمنده که بهتون سر نزدم یه مدتی نبودم .....مشکلاتی برام پیش آوردن که باید حل میشد.....آدم ای اروزیرو لاقل من اگه نمشناختم این مدت خوب شناختمشون .....واقعا هیچ جای امیدواری نیست....
ما آدمها ؟....
معلوم است.
این نوشته حاصل حادثه ای است که در روی همین زمین برای نویسنده رخ داده است. همان روز، شب آمده است و این ها را نوشته است.
این استفراغ ها بد جوری اوضاع این دنیا را به هم ریخته اند!
مرسی موشی جونم
اینم میشه گفت
صحرای عزیز؛ ما را در این بی خبری مگذار.
می بینی چه قدر دست زیاد شده. همه روشن فکر شدن. نمی دونم کجایی ولی خوب باشی
ممنون از اینکه معرکه ای .
چقدر احمقیم!
صحرا جان، خیلی منتظر آمدنت هستم. نوروزت مبارک عزیزم.