" کسی اینجا نیست ؟ کسی صدای منو میشنوه ؟ " همه حرفیه که این مدت از خودم شنیدم . گم شده باشم انگار ، اینجا که جایی نیست و کسی هم. چیزی حتی .  و هی می چرخم دور گیره سرم که نشانه گذاشته ام روی چیزیکه نمی دانم که گم تر نشوم . دور تر صدا ها و نور هایی باشد انگار که نمیروم  که می ترسم که گم تر شوم- گفتم که-  روز گار اینجا بی گاه و بی مکان است . و من سراغ کسی را می گیرم روز ها، که راه خانه ام را بداند . نوشته ام پیشتر ها روی کاغذی و به جیب پیراهنم سنجاق کرده ام ، راه خانه را می گویم ، ولی نگاهش نمی کنم شاید آخرین راه است وقتی "نجات دهنده در گور خفته باشد."

 

پ.ن: ممنون از لاله عزیز   

نظرات 14 + ارسال نظر
پسر پارسی سه‌شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:52 http://parsian.parsiblog.com

نجات دهنده را در قلبت بجو ... او همین نزدیکی ای است ...

لاله سه‌شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 20:00 http://laleh66.persianblog.com/

صحرای عزیز، نجات دهنده در گور هم نباشد، پاسخ ات نخواهد داد. سراغ هایت را اینجا نگیر که اینجائیان خود راه گم کرده اند. از لطفت ممنون. حضورت اعجاز صمیمیت است. باش و بنویس تا باشیم و بخوانیم.

دریا هیچگاه دور نیست جمعه 10 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 00:51

روزی بود و بی اهمیت بود کی بودنش... که نشسته بود یا نه خوابیده بود... و فقط چشمانش باز بود و باز... و گویی فریادمی زد... و فقط فریاد خود را می شنید... که هزاره می شد در درونش... و گویی هیچ کجا نرفته باشد... نچرخیده باشد... فقط تکرار شده باشد... بی آنکه از جایی که باید می رفت برگشته باشد... که نه طراوت تکرار کوهستان در نفسش بود و سبکباری دریا... گویی به درون آمده باشد بی آنکه شنیده شده باشد و یا مجالی یافته باشد برای شنیده شدن...

در چنین روزی بود و بی اهمیت بود کی بودنش... که آن فریاد می پوسید از درون در درونش... بی آنکه رفته باشد و بی آنکه آمده باشد... گویی دستانش مرده باشند هزاره بر گوشهایش... و گویی ذوب شده و یکی شده باشند با آن و محو شده باشند در حفره ای که گویی شبیه به حلزونی بوده است آن روزها و اکنون مرده راه گم کرده خویش باشد از ناشنیدنی روزگار....

در چنین روزی بود و بی اهمیت بود کی بودنش... که گویی برداشته بود دستانش را... و گویی طنین دریا جایی همین نزدیکی های این پنجره بسته ، به آرامی همیشگی تمام خانه بوده باشد و نمی دانسته است آن را... جز دستنانش نجات دهنده ای نبوده است هیچگاه و دریا گویی زمزمه می کرده است این را همیشه...


لاله یکشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 23:13 http://laleh66.persianblog.com/

نیلوفرت آبی آبی.

امیراحمد شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:50 http://oham.blogfa.com

هر دفعه میام اینجا انگار داری بهم شلیک می کنی. میخ میشم انگار داری روح من و رنده می کنی و می نویسی. حرفای مبادای منی!!!

لاله شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 22:47 http://laleh66.persianblog.com/

خسته ی این تکرارم...

لاله سه‌شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 23:43 http://laleh66.persianblog.com/

تهی شده ایم از کلمات یا زبانمان بند آمده؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینر شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 01:45 http://lireka.blogsky.com

من فقط دور و بر خونه ی خودمونو بلدم.

عابرپیاده شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 15:43 http://wayfarer2.persianblog.com

با سلام
اگر می خواهید ملوان انگلیسی شوید این یاداشت را حتما بخوانید!!
سر افراز باشید.

اهورا آگر جمعه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:52 http://www.kapenak.blogfa.com

وجود من پارادوکسی است از زنده کردن و رسیدن،رسیدن به اهورا مردانی که بی کفن "سینه به خاک سپردند"شراره هایی که همگی شان، حقیقت ۵عصرلورکارا ،در گرانادای بی مرزشان،با چکامه های خونین ثبتِ هویتی نمودند...و قبل از آنکه سیبی یا گندمی به فریب چیده شود!!!بهشت را با تمام دبدبه و کبکبه اش!به رهایی وجود،ارزانی داشتند!و قبل از آنکه "شاعر بشوند"ویرجینیای رودخانه ی "اُوِز"شدند.

اهورا آگر جمعه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 http://www.kapenak.blogfa.com

از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را...

bacchus جمعه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 20:49 http://pinkpride.net

وقتی "نجات دهنده در گور خفته باشد."
چقدر خاطره زنده شد واسم....!

لاله جمعه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 22:30 http://laleh66.persianblog.com/

چیزی بگو...... حرفی بزن.... پای آمدنم بی رمق است...

آفتاب یکشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 15:07

اینجادر میان بیداران گم تر خواهی شد...

پس در پی خفته باش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد