همه امروز یک بهانه بود
"آقای همسایه بالایی به مامان خندید"
همه این دروغ های بزرگ فقط یک بهانه ست که سرتو از توی روزنامه ات بکشی بیرون و بگی هووووووممممممم .فقط همین بی نیم نگاهی حتی یا گوشه چشمی.فقط یک هوم کوچولوی کوچولو.
به چشم هام نگاه هم که نمی کردی باید می فهیدی چرا
بابا ها این چیز ها می دونن
می دونست... روزنامه ها همه چیز رو می نویسن... کوچک و بزرگش را... همه زندگی اش را... و می دونست که زندگی هرگز دروغ نمی نویسد...
هر روز فقط یک بهانه است، همانطور که خنده ی آقای همسایه فقط یک بهانه است. هوووووم.
چه انتظاراتی داری. ما وسط حرفامون ویر گول می ذاریم و آخرش علایم نگارشی که آدم ها بفهمن. چشم ها که دیگه هیچی. تونستی این فریاد های عاشقانه ی آخری رو هم بخون. تا بعد