قناعت

امروز پدر بچه هایم همین طور که داشت کنار مرکز خرید تندیس 206 اسپورتش را باظرافتی که از نحوه آرایش مو هایش بعید می نمود پارک 30 سانت می کرد.بی نیم نگاهی به دوشیزه 18 ساله ای که عرض خیابان را با ملاحت بی نظیری می پیمود گفت: سلام .

من؟        

حالم خوب ست و بسیار خوشبختم.

 

نظرات 6 + ارسال نظر
دانیال چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:08

شاید فاجعه باشد... شاید هم نه... حتی اگر آغازش جز طمع چیزی نباشد... و یا فقط سلامتی باشد و بس... اما آغاز بیگانگی در همان کلمات آغازین نوشته نهفته است...

لاله دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 18:43 http://laleh66.persianblog.com/

به این می گویند؛ تعامل اجتماعی. این روزها همه دچارش هستند. هم پدر بچه ها و هم دوشیزه ی هجده ساله!!! تو خوب باش و خوشبخت زی که راهی جز این نمانده و با این همه خوشبختی نمی توان سر جنگ داشت.

بوف بصیر دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:42 http://boofbasir.persianblog.com

خوب است که حالت خوب است. اما دلبران خیابانی هنوز هستند؛ حالا حالا ها.
خودت نیز گاهی از عرض خیابان عبور می کنی!

نشد که نگویم. جمله ها را هنرمندانه می بندی.

نادو سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:47 http://www.nadoo.persianblog.com

او رد می شود.
تو می بینی و می شنوی و می مانی.
خوشبختی پرتقال فروش است!

امیراحمد پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:01 http://oham.blogfa.com

من از کامنت ادبی گذاشتن متنفرم!!! دارن آرنوفسکی یه فیلم داره به اسم چشمه. اگه ندیدین ُ از دستش ندین! ربطشو با بلاگتون پیدا می کنین!!!

آفتاب یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:57

خوشبختی چیزی جز ماندن در کنار پدر بچه هایت نیست...با عبور دخترکان ۱۸ ساله یا بدون آنها...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد