همیشه که رنگ رگ های خاکستری خون را در امتداد ساق پاهای تنومندت فراموش کرده بودم ،

و آهسته و بی رمق که کنجکاوی نگاه های با تجربه ات را تحریک نکنم ،

خیره می شدم به آن دو چشم جسور وحشی ،

بی تفاوتی ام را چوب می کردی بر سر قلب ملتهبم و چه سعی بیهوده ای بود باور حقیقت دست های دروغینت .

تو نمی دانستی من فقط فراموش می کنم . اشتباه نمی کنم .

مثل خاکستری خون در رگ هایت.    

 

 

پ.ن: من آن قدر ها هم زبان نفهم نبودم

نظرات 9 + ارسال نظر
محمد رضا زمانی جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 14:02 http://kolbekharabe.persianblog.com

من آن قدر ها هم زبان نفهم نبودم. حتا به چند زبان زنده ی دیگر هم مسلط نبودم. ولی کلمه هایم را بردند برای ترجمه

لاله جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:26 http://laleh66.persianblog.com/

مفتخر است که جفت شش می آورد و تو اما فراموش می کنی جفت هفتت را. در هر حال تو برنده ای و او دستهای دروغین اش را با خود به گور خواهد برد.

[ بدون نام ] شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:30 http://ttarazz.blogsky

بسیار خوشمان آمد.دستور می دهیم کاتب مخصوص دربار شوید و برای دست بوسی شرف یاب مان باشید .محض رفع کدورت های عالم همسایگی نوشتم تا اگر مقبولتان نیافتاد دیوارمان را بلندتر دستور فرماییم .

پرسه یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:23

دردی است که هیچ کس توان دیدنش نیست... دانستنش نیست... فهمیدنش نیست...
و مهم نیست که چه دیده می شود... دانسته می شود... و فهمیده می شود...
گویی کمی جا تنگ شده است که اینگونه بهانه واویلا می کند... برای هیچ چیز دیر نیست اما رسم خداکشی گونه ای دیگر بود آن روزها... ب...

شبگرد سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:33 http://www.c-g.blogfa.com

صحرای عزیزم
ممنونم که در یادم بودی
ترو در گذر روزها گم کرده بودم
خوشحالم باز می خوانمت ..
همواره شادکام باشی

شهرام میرپناه سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 14:29 http://www.ghazalkhun.blogfa.com/

شهرام میرپناه سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 14:33 http://www.ghazalkhun.blogfa.com/

/ آن دو چشم ِ جسورِ خالی از ذوق ، آن نگاهِ مانده در دروغ ! /
بانو صحرا
درود . مرسی از حضورِ سبزت

بر ما نظر کنید تا کیمیا شویم ...

کویر سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 23:47

راه را تو تند آمده ای؟ یا راه ترا بی حوصله طی می کرد.
ما طی می شویم.چیزی را می بینیم .بعد هم باد می آید و جا پای ما را جارو می کند.
اما داستان باران و آن نگاهی که همیشه پشت سر ماست.
وای باران
باران شیشه ی پنجره را .....

فریدون ضرغامی جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:57 http://asvad.persianblog.com

جالب بود
به روزم با غزل یعنی چه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد