گوشی چند لحظه ... باید یاد داشت کنم.
کشوی میز را کشیدم بیرون و محتوایش را خالی کردم روی تخت به امید چیزی که بنویسد. سه تا قاب خالی سی دی دو تا سالم و یکی شکسته، 12 تا سی دی پلان های رنگ نشده پروژه فرشاد، یک نوار چسب پهن کاغذی نوی نو ، یک شمع هفت رنگ یادگاری از دلربا ،جعبه آبرنگ وینزور ، سه تا اتود 3/. و 5/. و 7/. میکرو ، 7/. را انتخاب کردم و همچنان ادامه می دهم ، قاب آبی گوشی همراهم ، چند تا دونه ام اند ام فکر کنم کپک زده .کتاب فروغ و دفتر نامه هایم .
بگو یادداشت می کنم
دفتر را تند تند ورق میزنم جای خالی پیدا کنم برای نوشتم ، اواسط دفترم هی می خواهد که باز شود و نمی گذارم آنجا شعر می نوشتم می دانم جای خالی ندارد. تقلایش امان نمی دهد و تسلیم می شوم : قطعه کاغذی ست که نوشته بود و داده بود که بماند دستم : هدیه ای 1000 ساله برای تو .
آنچه که می تواند کاغذی را هزارساله گرداند و لحظه ای را ابدی سازد ٬ باید خود ٍ خود ٍ ناپیدای زندگی باشد...
دیروزها اینجاست بی لحظه ای غبار دوری...
سلام.......علیک
چرا نوشته هات اینقدر بالا پایین داره؟
ها....................................
و خاطره ای ۱۰۰۰ ساله را در تو نقش می زند.
سلام.چرا هیچی نگفته بودی؟!!
میدونی؟شاید هر هزار سال یه بار یه همچین هدیه ای برای کسی فرستاده بشه،خوب نگهش دار...
آره! منم دلم می خواد یه دونشو داشته باشم. یه هدیه ی هزار ساله ...
آپ شو !
زیبا بود مثل تمام مینی مال های پیشینت. لذت بردم.
با داستانی کوتاه -کمی بلندتر از مینی مال- به روزم. بخوانی خوشحال می شوم.