خورشید

امروز من می خواستم درباره چیزی بنویسم که فکر کردم خیلی مهم است . و خیلی خوب است . و اسم آن چیز خوب خورشید است. و خورشید بزرگ است و برای ما مفید است . و گرم هم هست .
امروز من خیلی خیلی فکر کردم درمورد چیزهایی که خیلی خیلی مهم هستند و بعد دیدم که نه نیستند . و خیلی هم کم مهم اند.
و مثلا من امروز به خورشید که فکر می کردم دیدم این خورشید هیچ معلوم نیست آنقدر ها هم که می گویند خوب و با فایده باشد چون ما او را از نزدیک نمی شناسیم ، یعنی نمی توانیم . و او ما را اگر زیاد نزدیکش برویم زیاد گرم می کند و باعث تب می شود وشاید یکدفعه بسوزیم حتی. خورشید وقتی هست و البته به اندازه کافی دور است خوب است ، اما کسی پشت دستش را که بو نکرده ،شاید اگر نبود ،اساسا بهتر بود .
و تلویزیون هم گفته که خورشید یکی نیست و چند تا هستند و مثل اینکه این یکی که مال ماست ، خیلی هم خوب و بزرگ نیست در ضمن.
و دیدم در این صورت این خورشید چرا خودش را می گیرد. وشاید خوب بود که در خورشید برفی ، چیزی ، ببارد و کمی دل ما خنک شود.
بعد که خیلی فکر کردم خیلی هم عصبانی شدم ولی خیلی تر که فکر کردم دیدم دنیا ارزش ندارد.

خورشید

 

امروز من می خواستم درباره چیزی بنویسم که فکر کردم خیلی مهم است . و خیلی خوب است . و اسم آن چیز خوب خورشید است. و خورشید        بزرگ است و برای ما مفید است . و گرم هم هست                                                                                                                        .
امروز من خیلی خیلی فکر کردم درمورد چیزهایی که خیلی خیلی مهم هستند و بعد دیدم که نه نیستند . و خیلی هم کم مهم اند                                .     و مثلا من امروز به خورشید که فکر می کردم دیدم این خورشید هیچ معلوم نیست آنقدر ها هم که می گویند خوب و با فایده باشد چون ما او را از نزدیک نمی شناسیم ، یعنی نمی توانیم . و او ما را اگر زیاد نزدیکش برویم زیاد گرم می کند و باعث تب می شود وشاید یکدفعه بسوزیم حتی. خورشید وقتی هست و البته به اندازه کافی دور است خوب است ، اما کسی پشت دستش را که بو نکرده ،شاید اگر نبود ،اساسا بهتر بود .
و تلویزیون هم گفته که خورشید یکی نیست و چند تا هستند و مثل اینکه این یکی که مال ماست ، خیلی هم خوب و بزرگ نیست در ضمن.
         و دیدم در این صورت این خورشید چرا خودش را می گیرد. وشاید خوب بود که در خورشید برفی ، چیزی ، ببارد و کمی دل ما خنک.
بعد که خیلی فکر کردم خیلی هم عصبانی شدم ولی خیلی تر که فکر کردم دیدم دنیا ارزش ندارد                                                                 

 

تمام چیزی که می خواستم

گفت : اولیش خنده داره شاید ٬دوست داشتم قدش بلند باشه.

گفت : دوست داشتم رو پای خودش باشه. چی می گن به خودش متکی باشه .

گفت : دلم نمی خواد واسه اش تصمیم بگیرم . مجبور شم تو مسائل شخصیش نظر بدم

گفت : یه زمانی قیافشم خیلی مهم بود الان ولی اولویت اول ٬ دومم نیست.

گفت : می خواستم که ......

گفت : ببین اینا فقط حرفه .همه اش اینه که وقتی دیدمت دلم خواست دوستت داشته باشم .

 

انگار خوابیده بود.

 - طلایه رو خودم از مهد میارم. پنج شنبه قول دادم می برمش گیم نت. حواست به غذا باشه .دیر شد شامتو بخور .فقط یه تماس بگیر بلیط فردات رو ok کن. ببین مامانم انگار کار داره باهات.

(گوشی رو گذاشت سر جاش) لیوان آب رو داد دستم. چشمش رو با پشت دست خشک کرد  گفت: قرصتو بخور مامانم .و زل زد به لیوان تا آخرین قطره اش که یه پیک رفتم بالا.

- رو پیام گیر بود. خوابیده حتما.

( خواستم بلند شم ) ٬گفت: بشین طلایه رو خودم از مهد میارم .

- با این پیراهن سیاهت نرو لطفا.

(زل زد بهم دوباره).

دوباره کسی که دوست داشتم.

تا خونه منو رسونده بود

تمام بعد از ظهر چیزهایی شنیدم شاید دور بود ، شاید نزدیک بود، مطمئن نیستم  ، نگفته بود ولی شنیده بودم انگار.  

دیده بودم حتی، ولی نمی دانستم.

آسانسور خراب بود پشت در که رسیدم چهار طبقه رو چهار سال دور شده بودم ، که وقتی مامان پرسید کجا بودی؟ کلی فکر کردم و نمی دانستم.

هنوز ذهنم را مرور می کردم  پی ردی از چیزی که خوب بود و سخت بود و تلخ هم .

بابا گفت دختر من چشه ؟

گفتم: می رم بخوابم.

مامان گفت : مهرداد اینا آمدن صدات می کنم ،

نگاش کردم که یعنی چرا.

خندید گفت :وا میخواد تو رو ببینه.

منم خندیدم

ِیادم آمد

تمام بعد از ظهر ها

تمام حرف ها

تمام آدم ها.

 

دست هایش

  پائیز ده سالگی یادم هست با رضا ،که بازی می کردیم .که مرا مدرسه می برد. رضا دستم را می گرفت .من چشم هایم را قول می دادم که ببندم ، من چشم هایم را می بستم. رضا خیابان را ،ماشین را ،آدم را ، می گفت من می شنیدم. رضا مدرسه را که می گفت من می دیدم. یک بار رضا خیابان را ،ماشین را، آدم را، مدرسه را نگفت . من یادم هست ترسیدم ، من خواستم چشمم را باز کنم ، من قول داده بودم اما . من رضا را مطمئن بودم . دستم را هنوز گرفته بود که زیر قدم هایمان خالی شد ، .یک متر را با هم ،یک آن سقوط کردیم، یک آن را صد بار شکستم، رضا صد بار معذرت خواست من یک بار هم دیگر نشنیدم.

برایم

این روز ها خانه تکانی می کنم

دلخوشی هایم هنوز پراکنده اند

خاطراتم روی بام نمناکند و نگاه که می کنم انگار آب رفته است

آرزوهایم را یافته ام لابلای آنچه داده بودی

هر چه داشتم

هر چه از تو داشتم ، روی بند است ، خیس خیس .

و من منتظرم که طوفانی ، بادی ، نسیمی ، بوزد

فقط بوزد.

 

برایش

امشب فکر کردم

۳۰٪  یه چیزی لزوما با ۱۰۰٪ یه چیز دیگه مساوی نیست

شبیه نیست

بهتر نیست

بدتر نیست

۳۰٪ با ۱۰۰٪ اصولا چیزی نیست.

تابستان

بهار هم گذشت

با یک گلدان بنفشه

یک شمع

و نیمه ای از یک تخم مرغ عسلی

بیرون هنوز سرد است

هنوز می وزد.

شاید

می خواهم کوچه باشم

یادت هست

همیشه راه می رفتی

مرا قدم بزن ،

یک روز ، یک بار.