دلتنگی سوال های تابستانی

معصومه خوبم سلام.

فکرشم نمی کردم شماره تماست که سال 83  با کلی شوق دادی دستم شروع  یک رسالت پنهان باشد .امروز که تلفن زدم و یارو گفت هفته پیش از تهران رفتی و هیچ شماره و آدرسی ازت نداره مطمئن شدم خودشی . چرا تو این دنیا همه ش دیره؟

بعد از ظهر یک روز تابستان 4 سال بعد دختر (وحشتناکی) که لیلا برایم توصیف می کرد شد پیامبر زندگی بی خدای من.

چقدر آن موقع ها که من حواسم نبود تو بزرگ بودی و بزرگ تر می شدی هی ، و هی من به ذهنم خطور نکرد که بزرگ بودن با تپل بودن فرق دارد و هی به تو خندیدم و آن پسره که انگار پرورشگاهی باشد ، یعنی شاید یک بیماری شبیه بی مهری مذمنی داشت؛ و تو مامانش شده بودی انگار که فکر کرد خدا ستهم یادم هست. آن پسره هنوز هم فکر می کند خدا ست؟

معصومه عزیز چه جوری می شود صبح تا شب به یک دختری که در آستانه  20 سالگی شبیه گیاهان فکر می کند لبخند زد . چی باعث شد من را از طبقه سوم پرت نکنی توی خیابان ؟ بس که حرص در بیار و بیچاره بودم، هان؟ چون خیلی کوچولو و بد بخت  بودم ؟ چون کسی که حالیش نمی شود گناه دارد؟ چون تو پیامبر گمنامی  بودی؟و من نمی دانستم

وآن شب که داشتی برای من فال چایی – اسمش را گذاشته بودی سرگرمی نیمه شب های گرسنگی - می گرفتی و  کلی حرف زدی که :  آدم ها – که اتفاقن من هم قاطی شان بودم- زن ها را عموما و نوع پیامبرش را خصوصا،  باور نمی کنند . چون خیلی طول می کشد ثابت کنی پیامبر هستی و خیلی فرق می کند با دختری که وضعش خیلی خراب ست و این چیز ها خیلی درد دارد و زن ها نازک ترند از تحمل این وظیفه ، هم نفهمیدم . همان طور که تو خیلی درد داشتی و نفهمیدم. همان طور که عشق های تو خیلی مهم بودند و نفمیدم.

معصومه جان : ناخدا هم گونه ای پیامبر است یا مارمولک شاید . بهنظرم به همان (وحشتناکی) توست.

معصومه عزیزم چقدر این روز ها که تمرین می کنم حرف زدن با تو خوب ست. 

 

 

 

      

ببین بابایی بی معرفت

 

من چه کسل باشم چه نه

چه انرژی داشته باشم چه نه

چه جیغ جیغ کنم چه نه

چه ساعتم خراب شه .چه سی دی پلان ها باز نشه. چه هوا قمر در عقرب شه . چه از ونک تا اشرفی 200 تومن شه .چه نه. اون روز با همه روزای قبلش و بعدش مال خود خودته.

 

روزت مبارک.