به یک پدر مجرد

یک روز.

یک بار.

که نمی دانم . که یادم نیست. که دیوانه ام . که کاش مرده بودم . که لعنتی . که درد . که مرگ . که دور .

پیدا کن مرا .

انگار گمت کرده باشم .

 

 

«  گمشده »

                                                          

به عشقی و اشتیاقی

سعید و من و علی و آلا و سلمان و ایمان ، دم غروب می رفتیم بن بست دو چنار بازی .

اولش سعید - تا 438 می تونست بشمره ، مرد خونشون بود آخه – قول می گرفت از همه که:

صحرا نگه من گرگ نمی شم.                                                                                        چشم.

آلا قهر نمی کنه.                                                                                                         نه نمیکنم.

سلمان نباید لگد بزنه به ایمان – دعوای خانوادگی ممنوع ، یعنی -                                             باشه.

ایمان به آلا نگه خاله سوسکه.                                          – آخه خب خیلی سبزه س -         خیله خب.

بعد می گفت خب حالا هر کی تک بیاره ... که من می پریدم وسط حرفش که قبول نیست تو و علی قول ندادین لپ منو نکشید.  سعید می گفت : قول . مردونه .

ببین هر روز این مراسم قبل بازی نیم ساعت وقت می گرفت و تا زمانی که تک می آوردیم رو قولمون بودیم . فقط.  

بازی مون تاصدای مامان علی واسه شام طول می کشید . طفلی از ترس باباش آلا رو بغل می کرد و تمام بن بست رو به سمت کوچه می دوید. ریخت آلا موقع رفتن یادمه :اخم می کرد . هر شکلکی که بلد بود در می اورد بعدشم داد میزد باهاتون قهرم تا روز قیامت . که همون فردا عصر بود منظورش.  

ایمان و سلمان کم کم  تیکه پاره کرده بودن همو .بحث هر شبشون این می شد که بهم ثابت کنن – بقبولونن- که بابا نداشتن بهتره یا خواهر نداشتن.

بعدش دیگه هوا تاریک بود یواش یواش . سعید منو می رسوند خونه ، خونه ما دور بود از بقیه . مامان هر روز قول می گرفت که زود تر بر گردم . من اما منتظر می شدم همه برن . می خواستم سعید منو برسونه  و دم در خونه که رسیدم بزنه زیر قول مردونه اش.

میم مثل تو

شب ها دوش می گیرم و چراغ ها را خاموش می کنم . پشت میز نورم می نشینم . انگار آسمان صاف باشد . شاید باران بگیرد . " پشت دستمان را که بو نکرده ایم " . یادم هست که شلغم روی اجاق گاز ته نگیرد.

شانه هایت را برای گریه کردن دوست داریم . من و هایده . باهم و آرام آرام .

روی فنجانم یک دختر حامله می خندد . " چرا؟ " . توی فنجانم  چای سبز و شکر سیاه را با اتود 0.3 هم می زنم ، تندتند . " روش نوشتن  واتر پروف " .

کتابم را گه گاه ورق می زنم . ساعت کم کم دیر می شود . چای لبریزم آهسته آهسته سرد می شود . یواش یواش مسواک می زنم و کرت کرت می روم که بخوابم .

تو نیستی . به همین راحتی تخت خواب دو نفره ام.

 

 

پ.ن : یادم هست که شلغم ها ته گرفتند.

سک سک

ببین این روز ها آنقدر بی حوصله ام که مسواک نمی زنم . مو هامو شانه نمی کنم . دوش نمی گیرم.

جواب سلام نمی دم. لبخند نمی زنم . بغض نمی کنم . خسته نیستم . آیس پک نمی خورم. راه می رم پاشنه پام درد نمی گیره . سر تمرین باله دوشنبه ها قهقهه نمی زنم . بوی دهن معلم زبانم حالمو بد نمیکنه. چیزی نمی خونم.

صداشو میشنوی ؟ کرت کرت می کنه و من اهمیت نمی دم.

 

 

پ.ن. کاش یه نفر بازیمو بلد بشه

ازدواج

کارش که تمام شد چرخید رفت آن طرف تخت ، یک ساعت هست که هنوز پهلو به پهلو می شوم و خوابم نمی برد . فکر و خیال امان نمی دهد.

از سر شب ساعت روی ۹.۲۰مانده .نمی دانم کی مثل عادت شبانه اش بلند می شود برود دستشویی. دست هایم تکه دوزی پیراهن خوابم را لمس می کند و نگاهم خیره می شود به آئینه کاری سقف اتاق و خوشم می آید فکر کنم دوباره.

خر و پفش قطع که شد ٬ بلافاصله بلند شد و نشست لبه تخت ،

بی اینکه نگاهم کند گفت : هنوز بیداری؟

می گویم : هوووووووممممممم.

گفت : هنوز فکر می کنی؟

می گویم : هووووممم.

رفت و بر گشتش عموما 5 دقیقه طول می کشدکه نصفش با صدای سیفون همراه ست.

بالش زیر سرش را پشت و رو کرد و خواست بخوابد که گفت:  امشب هم نمی شه بگی به چی فکر میکنی؟

نگاه کردم اول به موهایش که بلند شده بودند و بعد هم به سقف دوباره.

سرش را روی بالش چند بار جابجا کرد و پتو را تا خرخره اش کشید بالا.

پرسیدم : تو . سرت چقدر از کاسه توالت بزرگ تره ؟ می دونی؟