" کسی اینجا نیست ؟ کسی صدای منو میشنوه ؟ " همه حرفیه که این مدت از خودم شنیدم . گم شده باشم انگار ، اینجا که جایی نیست و کسی هم. چیزی حتی .  و هی می چرخم دور گیره سرم که نشانه گذاشته ام روی چیزیکه نمی دانم که گم تر نشوم . دور تر صدا ها و نور هایی باشد انگار که نمیروم  که می ترسم که گم تر شوم- گفتم که-  روز گار اینجا بی گاه و بی مکان است . و من سراغ کسی را می گیرم روز ها، که راه خانه ام را بداند . نوشته ام پیشتر ها روی کاغذی و به جیب پیراهنم سنجاق کرده ام ، راه خانه را می گویم ، ولی نگاهش نمی کنم شاید آخرین راه است وقتی "نجات دهنده در گور خفته باشد."

 

پ.ن: ممنون از لاله عزیز