امروز انتظار:

 

امروز چندشنبه ست.

چند چندشنبه مانده ست تا تو؟

نذر می کنم که 7 

و دلم تنگ می شود

و یک دنیا دلواپسی با شکلات اضافه.

 

پ.ن: تا ۷۷ هم صبر می کنم یا شاید ۷۷۷

 

1.

پنج شنبه های نیلی را دوست دارم

تعدادشان زیاد نیست

ولی به خاطر همین هاست که نارنجی هایش را زیر سیبیلی رد می کنم .

 

 

2.

آقا اجازه! توی دستشان خرمالو که جا نمی شود ، با ترکه افاده اید به جانشان.

پشت بند تاول هایش هی دل ما را دست دست می کنند.

 

 

 

پ.ن.: دختر های بدجنس ، هر سه شان گفتند پرستو ،

مهرانه

چند وقت توی این خانه صدای مرد نیامده بود ؟ چقدر صدای مرد توی خانه خوب ست . حس امنیت می دهد به آدم .من دیشب حس امنیت کردم و خیلی مزه داد  و تا خوابم ببرد هی نگاه کردم به لامپ خاموش آشپز خانه و هی دلم غنج رفت از این شجاعت زنانه ام که گم وگور شده بود مدت ها. چقدراین خانه های جدید خوب ست . این دیوارها و سقف های نازک که همه چیز ازشان رد می شود خوب ست. چقدر این مالک طبقه پائین خوب ست که خانه اش را اجاره داده است دوباره . چقدر خانه دو طبقه خوب ست . چقدر مرد همسایه داشتن خوب ست . چقدر مامانشان که قربان صدقه پسر هایش می رود خوب ست. چقدر خنده ی مردانه  نمی دانم کدام پسرش خوب ست . چقدر 3 صبح که بیخواب می شوم انعکاس نور مونیتور روی پنجره خوب ست. چقدر روی سرامیک که دراز می کشم بگو مگوی برادر ها خوب ست. صدای قابلمه هایی که به در و دیوار می کوبند خوب ست. بوی برنج ته گرفته خوب ست . صدای زنگ تلفنشان که دیر برمی دارند خوب ست. هر شب دوش گرفتنشان خوب ست . صدای این لوله های آب کهنه خوب ست. چقدر نیمه خانواده ی ساکن طبقه پائین که سه نفرشان به تناوب رویت شده اند و صدای مردهایشان کلفت ست و بلند ست و سیبیلو هستند و اخم می کنند و مامانشان می خندد ، خوب ست .

 

پ. ن: ندارد.  

مامهر عزیز ممنون بابتش:

دلگیر دلگیرم٬ ...از غصه می میرم٬... مرا مگذار و مگذر٬..*

* http://mamehr.blogspot.com/

شماره 1000 ساله

گوشی چند لحظه ... باید یاد داشت کنم.

کشوی میز را کشیدم بیرون و محتوایش را خالی کردم روی تخت به امید چیزی که بنویسد. سه تا قاب خالی سی دی دو تا سالم و یکی شکسته،  12 تا سی دی پلان های رنگ نشده  پروژه فرشاد، یک نوار چسب پهن کاغذی نوی نو ، یک شمع هفت رنگ یادگاری از دلربا ،جعبه آبرنگ وینزور ، سه تا اتود 3/. و 5/. و 7/. میکرو  ، 7/. را انتخاب کردم  و همچنان ادامه می دهم ، قاب آبی گوشی همراهم ، چند تا دونه ام اند ام  فکر کنم کپک زده .کتاب فروغ  و دفتر نامه هایم .

بگو  یادداشت می کنم

دفتر را تند تند ورق میزنم جای خالی پیدا کنم برای نوشتم ، اواسط دفترم هی می خواهد که باز شود و نمی گذارم آنجا شعر می نوشتم می دانم جای خالی ندارد. تقلایش امان نمی دهد و تسلیم می شوم : قطعه کاغذی ست که نوشته بود و داده بود که بماند دستم : هدیه ای 1000 ساله برای تو .

 

دلتنگی سوال های تابستانی

معصومه خوبم سلام.

فکرشم نمی کردم شماره تماست که سال 83  با کلی شوق دادی دستم شروع  یک رسالت پنهان باشد .امروز که تلفن زدم و یارو گفت هفته پیش از تهران رفتی و هیچ شماره و آدرسی ازت نداره مطمئن شدم خودشی . چرا تو این دنیا همه ش دیره؟

بعد از ظهر یک روز تابستان 4 سال بعد دختر (وحشتناکی) که لیلا برایم توصیف می کرد شد پیامبر زندگی بی خدای من.

چقدر آن موقع ها که من حواسم نبود تو بزرگ بودی و بزرگ تر می شدی هی ، و هی من به ذهنم خطور نکرد که بزرگ بودن با تپل بودن فرق دارد و هی به تو خندیدم و آن پسره که انگار پرورشگاهی باشد ، یعنی شاید یک بیماری شبیه بی مهری مذمنی داشت؛ و تو مامانش شده بودی انگار که فکر کرد خدا ستهم یادم هست. آن پسره هنوز هم فکر می کند خدا ست؟

معصومه عزیز چه جوری می شود صبح تا شب به یک دختری که در آستانه  20 سالگی شبیه گیاهان فکر می کند لبخند زد . چی باعث شد من را از طبقه سوم پرت نکنی توی خیابان ؟ بس که حرص در بیار و بیچاره بودم، هان؟ چون خیلی کوچولو و بد بخت  بودم ؟ چون کسی که حالیش نمی شود گناه دارد؟ چون تو پیامبر گمنامی  بودی؟و من نمی دانستم

وآن شب که داشتی برای من فال چایی – اسمش را گذاشته بودی سرگرمی نیمه شب های گرسنگی - می گرفتی و  کلی حرف زدی که :  آدم ها – که اتفاقن من هم قاطی شان بودم- زن ها را عموما و نوع پیامبرش را خصوصا،  باور نمی کنند . چون خیلی طول می کشد ثابت کنی پیامبر هستی و خیلی فرق می کند با دختری که وضعش خیلی خراب ست و این چیز ها خیلی درد دارد و زن ها نازک ترند از تحمل این وظیفه ، هم نفهمیدم . همان طور که تو خیلی درد داشتی و نفهمیدم. همان طور که عشق های تو خیلی مهم بودند و نفمیدم.

معصومه جان : ناخدا هم گونه ای پیامبر است یا مارمولک شاید . بهنظرم به همان (وحشتناکی) توست.

معصومه عزیزم چقدر این روز ها که تمرین می کنم حرف زدن با تو خوب ست. 

 

 

 

      

ببین بابایی بی معرفت

 

من چه کسل باشم چه نه

چه انرژی داشته باشم چه نه

چه جیغ جیغ کنم چه نه

چه ساعتم خراب شه .چه سی دی پلان ها باز نشه. چه هوا قمر در عقرب شه . چه از ونک تا اشرفی 200 تومن شه .چه نه. اون روز با همه روزای قبلش و بعدش مال خود خودته.

 

روزت مبارک.            

 

 

پی کدام جزیره سرگردان

یا جنگل متروک

یا فتح کدام قله آرامشی

آرزوی ملتهب سیالت را می نویسی

آهسته . هنوز . همیشه  .

 

باید دل رو به دریا داد.

 

من این وسط چه کار می کنم؟

تخته چوبی نیست

ساحلی هم

و یک دریای طوفانی.

 

 

دنیا همان یک لحظه بود...

 

 

من نفس نفس میزنم بس که تند راه آمده ام

تو ایستاده ای و جای قدم های بعدی ام را می پایی

بعد از ظهر که باشد

بوی توت باران خورده هم مست می کند

مثل لب هایی که  می خواند:

... از دل من اما

چه کسی یاد ترا خواهد شست.