۸ماه فراموش کرده بودم اینجا نوشتن را بس که سرم گرم شده بود به تو. امروز آمدم که انگار دوباره تنها شدم از تو.
پ.ن٬ دلم برایت تنگ شده دختر
این وبلاگم رو خیلی دوست دارم مال اون زمانی بود که دوستت نداشتم و خیلی حال می داد. حیف عاشقم کردی.
دیشب یک عالمه حرف داشتم که بنویسما ٬ توی تخت بودم همت نکردم پاشم بنویسم. الانم اصلا یادم نیست قضیه ٬فقط خیلی غصه دار بود و خیلی هم ناراحت بودم . اگر چه من یه بار تو دو صفحه آ-چهار عرایضم را خدمتتون عرض کرده بودم منتها شما دل که نداری هیچ سواد هم نداری لامصب.
پی یک قلب بزرگ مردانه ام .
که غرق شوم در تپش تنهایش.
می خواهم که مرا فرو غلتاند / خفه کند / و در هم ریزد.
سر شارم کند
پ.ن: من حسابی خالی شده ام.
یک وبلاگ مشترکی داشتیم ( داریم ) . و جای دنج بسیار خلوتی بود . و نوشته هایش ٬ آه نوشته هایش ٬
ببین من این را باید حتمن بگویم به تو:
به خاطر تمام حسی که شوق نوشته هایم بود . که واقعیت دخترانه ام بود . که سرشاری ناب زندگی ام بود متشکرم از تو . اگر همین الان تمام شوی حتی.
همین امروز من متوجه شده ام این برادری که دارم قادر است ۴ ساعت و نیم ک.ش.ت.ی ک. ج نگاه کند و خم به ابرو نیاورد لامصب...